از بین تارهای مویم که صاف توی پیشانی‌ام می‌آمد و شقیقه‌ام را می‌گرفت، چشم‌هایش را یک بار دیگر دیدم که انگار به تست بینایی آمده و باید به جای انگشت دکتر، مرا با چشم دنبال کند تا نمره بگیرد. چشم‌های امیر را قبلا هم دیده بودم که انگار مثل دوربین زوم می‌کرد، عکس می‌گرفت و بعد از ثبت در ذهنش بایگانی می‌کرد. نیرویی به سمت هم می‌کشیدمان. نیرویی نامرئی که انگار در کوتاهی امیر و بلندی من، چاقی او و لاغری من، موهای فرفری او و موهای صاف و لخت من یا شاید در همان ته‌ریش زبر او و نرمی صورت دخترانه‌ی من بود؛ نیرویی که وادارم می‌کرد به امیر نگاه کنم.

 

«جلبک»، کتایون سنگستانی