چشمهایی هستند
که نور را نمیبینند
خاطراتی، که به یاد نمیآیند
لبخندهایی که لذتی نمیبخشند
اشکهایی که دردی را نمیشویند!
کلماتی، که چون سیلی
و احساساتی، که هستند...
روحی هست
که هیچ چیز
تسلایش نمیبخشد
«چون گناهی آویخته در تو»، مرام المصری
که نور را نمیبینند
خاطراتی، که به یاد نمیآیند
لبخندهایی که لذتی نمیبخشند
اشکهایی که دردی را نمیشویند!
کلماتی، که چون سیلی
و احساساتی، که هستند...
روحی هست
که هیچ چیز
تسلایش نمیبخشد
«چون گناهی آویخته در تو»، مرام المصری
+ نوشته شده در ساعت توسط
|