:)
آنقدر لبخند میزد که ممکن بود فکدرد بگیرد.
«اَپِل و رِین»، سارا کروسان، نشر هوپا
راستش، من هم جز آن دستهای هستم که گاهی از فرط لبخند زدن فکدرد میگیرم. شاید بهتر و درستتر این باشد که فعلهای این جمله را به گذشته تغییر بدهم و بگویم «بودم». همیشه لبخند بر لب داشتن، یا درد داشتن در ناحیهی فک از فرط خندیدن یا لبخند زدن، خوشترین دردیست که آدم میتواند دچارش شود. خوشترین دردی که آدم هیچوقت به خاطرش سپاسگزاری نمیکند.
متاسفم که قدر خندههای خودم را ندانستم.
از خندههای بیدلیل و با دلیلام عذر میخواهم که نمیدانستم یک موهبت بزرگاند که بیچشمداشت به من بخشیده شدهاند.
خندههای فراموششده یا کمرنگ شده، لطفا مرا ببخشید.
از بودنتان در زندگیام سپاسگزارم؛ بیش از گذشته قدرتان را میدانم.
+ نوشته شده در ساعت توسط
|