نبودن او به معنای تنها ماندنم بود. از زمان آشنایی با کریستا تنهایی من بیشتر شده بود؛ این دختر به من توجهی نمی‌کرد و مسئله‌ای که آزارم می‌داد، دیگر تنهایی نبود، بلکه بی‌توجهی به من بود. من طرد شده بودم. بدتر این که حساب کار دستم آمده بود. اگر با من حرف نمی‌زد، آیا به این معنا نبود که مرتکب اشتباهی شده‌ام؟ برای همین چند ساعتی را به مرور رفتارم می‌پرداختم و دنبال آن چیزی می‌گشتم که باعث تنبیه من شده بود.

 

«آنته کریستا»، املی نوتومب