روز تولدش در آینه نگاه کرد و از خود پرسید «آیا من خواستنی‌ام؟» امکان نداشت پاسخ آن سوال را بداند. فقط احساس می‌کرد کم‌تر از قبل زشت است.

«پدرکُشی»، املی نوتومب، نشرچشمه

 

چند بار تا به حال در برابر این پرسش عریان شده‌ام و سعی کرده‌ام پاسخ دقیق و روشن و صادقانه‌ای برایش بیابم؟
«آیا من خواستنی‌ام» در وجودم طنین می‌اندازد و هر دوی «شک» و «یقین» را به لرزه در می‌آورد.
جادوگره می‌گوید: «همه چیز از باور شروع می‌شود هویج. از باور است که هر رویشی آغاز می‌شود.» اگر بلد بود به ادبیات دیگری صحبت کند یا با وضوح‌ِ بیشتری چیزها را به هم ربط بدهد خیلی خوب می‌شد. اما او ترجیح می‌دهد ناخن کوتاهش را بیاندازد لای دندان‌ش و پره‌ی نازکی از پرتقال را بیرون بکشد و با همان انگشت‌های دهانی، چانه‌ام را شبیه خردسالی توی دست بگیرد: «تو خیلی خواستنی هستی.»
بیش از آن که بتوانم به این جمله فکر کنم، حواسم پرت رژ لب قرمزنارنجی‌یی می‌شود که دور لبش ماسیده است. حتی در انتخاب یک رژ لب هم سلیقه خوبی ندارد.