سوی روشنِ کلمات
این روزها با این که دنبالهروی مسیر همیشگیام هستم، اما با تجربههای تازهای دست و پنجه نرم میکنم. تجربههایی مثل مدیریت تبلیغات پروژههای مختلف یا نوشتن متن اپیزودهای یک رادیوی کوچک یا بیربطترین کاری که به وجهِ فرهنگیام مربوط میشود: مشاور فروش و تبلیغاتِ محصولات ارایشی بهداشتی یک شرکت پخش!
راستش را بخواهید هیچ وقت با رادیوهایی که این روزها مد شدهاند و قطاری پشت سر هم ضبط میشوند، حال نکردهام. شنیدمشان و جز ریمکسهای شاد، هیچ کدام عواطف و احساساتم را برانگیخته نکردهاند. (حالا که این چیزها را مینویسم از خودم میپرسم: پس در زندگی دنبال برانگیخته شدن احساسات و عواطفات هستی؟ پاسخ، روشن است: بله!)
آفتاب ظهرِ یکشنبه گرم و دلچسب بالکنِ اتاقم را پر کرده و زیر باد کولر، کلمهها در سرم چرخ میخورند و از خودم میپرسم: «تو که ادعا میکنی هیچ کدوم از اینها خلاقانه نیستند. خودت بلدی خلاق باشی؟»
قبلترها، یکی از سپرهای دفاعیام در برابر نقدهای تند و تیز آدمها در حوزهی هنر این بوده: «خیلی خب! ما هم میدونیم خلاقانه نیست. اما دونستنش کافی نیست. با خلق یه اثر هنریه که میتونی ثابت کنی یه اثر دیگه خلاقانه نیست.» و این جمله را به خودم یادآوری میکنم که تنها راه رستگار شدن و شکستن کلیشهها، تلاش برای خلق کردن است، در بهترین نوع آن اثر. حالا میخواهد متن یک اپیزود رادیویی باشد یا نوشتن دربارهی یک عطر یا رژ لب تازه تولید شده.
خب، از مجموعه دلخوشیهای امروز هم بگذارید به شیرکاکائوی دامداران و لواشک لولهایام اشاره کنم.
و البته دریایی از کتابهایی که همیشه تشنه خواندنشان بودم و حالا میانشان نشستهام.
بسیار انگشتشمارند کسانی که آرزوهایشان را به هر قیمت که شده برآورده میسازند.