سوی روشنِ کلمات

این روزها با این که دنباله‌‌روی مسیر همیشگی‌ام هستم، اما با تجربه‌های تازه‌ای دست و پنجه نرم می‌کنم. تجربه‌هایی مثل مدیریت تبلیغات پروژه‌های مختلف یا نوشتن متن اپیزودهای یک رادیوی کوچک یا بی‌ربط‌ترین کاری که به وجهِ فرهنگی‌ام مربوط می‌شود: مشاور فروش و تبلیغاتِ محصولات ارایشی بهداشتی یک شرکت پخش!
راستش را بخواهید هیچ وقت با رادیوهایی که این روزها مد شده‌اند و قطاری پشت سر هم ضبط می‌شوند، حال نکرده‌ام. شنیدم‌شان و جز ریمکس‌های شاد، هیچ‌ کدام عواطف و احساساتم را برانگیخته نکرده‌اند. (حالا که این چیزها را می‌نویسم از خودم می‌پرسم: پس در زندگی دنبال برانگیخته شدن احساسات و عواطف‌ات هستی؟ پاسخ، روشن است: بله!)
آفتاب ظهرِ یکشنبه گرم و دلچسب بالکنِ اتاقم را پر کرده و زیر باد کولر، کلمه‌ها در سرم چرخ می‌خورند و از خودم می‌پرسم: «تو که ادعا می‌کنی هیچ کدوم از این‌ها خلاقانه نیستند. خودت بلدی خلاق باشی؟» 
قبل‌ترها، یکی از سپرهای دفاعی‌ام در برابر نقدهای تند و تیز آدم‌ها در حوزه‌ی هنر این بوده: «خیلی خب! ما هم می‌دونیم خلاقانه نیست. اما دونستنش کافی نیست. با خلق یه اثر هنریه که می‌تونی ثابت کنی یه اثر دیگه خلاقانه نیست.» و این جمله را به خودم یادآوری می‌کنم که تنها راه رستگار شدن و شکستن کلیشه‌ها، تلاش برای خلق کردن است، در بهترین نوع آن اثر. حالا می‌خواهد متن یک اپیزود رادیویی باشد یا نوشتن درباره‌ی یک عطر یا رژ لب تازه تولید شده.

خب، از مجموعه دلخوشی‌های امروز هم بگذارید به شیرکاکائوی دامداران و لواشک لوله‌ای‌ام اشاره کنم.
و البته دریایی از کتاب‌هایی که همیشه تشنه خواندنشان بودم و حالا میان‌شان نشسته‌ام.
 

بعد از هفت ماه گریه و ناامیدی مطلق، به این یقین رسیده‌ام که این جهان مالک و صاحبی داره. می‌تونم «پروردگار» صداش کنم، یا خیلی کلی‌تر «کائنات» یا هر اسم دیگه‌ای که دلم بخواد روش بذارم یا اصلا هیچ اسمی نذارم و وقتی قراره چیزی بخوام، فقط دوم شخص مفرد، خطاب قرارش بدم و بخوام و بخوام و بخوام...
خیلی وقت‌ها ازش شنیدم: «چشم! اگه بعدش پشیمون بشی چی؟»
این روزها به یه آرامش و اطمینان درونی رسیده‌ام که حتی سختی‌ها و رنج‌هایی که می‌کشم و زخم‌هایی که می‌خورم در راستای رشد روح‌ام هستند و هدایت کردنم در مسیری که باید...
انگار باید با روح و جسم، سنگ‌های مسیر رو کنار بزنم و هر طور شده به اون اقیانوسی که باید، برسم.
خب، بذارید بی‌اغراق بنویسم که این روزها، تنها چیزی که برای خودم آرزو می‌کنم صبوری و صبوری و صبوری و قدرت پذیرش مسائل و ارتقای سطح جهان‌بینی و درک‌ام از وقایع و اتفاق‌ها و آدم‌هاست...
چیزی که تو زندگی محتاجشم اینه که بتونم ببخشم، مهربون باشم، عشق بدم و در کنار همه این‌ها به هدف‌های کوچیک و بزرگم برسم.
خیلی خب، سخنرانی کافیه.
باید سعی کن بیشتر بنویسم.

 

شیوه‌ی چشم‌ت فریبِ جنگ داشت
ما غلط کردیم
و صلح انگاشتیم...

ـ حافظ 

می‌دانم که هیچ‌وقت تصمیم نداشتی در نظرم دوست‌داشتنی جلوه کنی.
و می‌دانم دلایل دوست‌نداشتن‌ت بیشتر از بهانه‌های دوست‌داشتن‌ت است.
به هر حال از تو ممنونم که ناخواسته این فرصت را به من بخشیده‌ای تا دوباره «دوست‌داشتن» را تجربه کنم.
برای من چیزی الهام‌بخش‌تر و امیدوارکننده‌تر از دوست‌داشتن کسی نیست،
مخصوصا دوست‌داشتن ببر خشمگین و زخم‌خورده‌ای مثل تو که در انحنای شانه‌ و گردنم آرام می‌گیری و به بچه‌گربه‌ی بی‌پناهی تبدیل می‌شوی.
بیش از این چه باید آرزو کنم و بخواهم؟
آها!
باید آرزو کنم این خوشی مستدام باشد.
آمین.

برای تو که باارزش‌ترین گنجی...

نگاه کن من چه بی‌پروا
چه بی‌پروا
به مرز قصه‌های کهنه می‌تازم
نگاه کن با چه سرسختی تو این سرما
برای عشق
یه فصل تازه‌ می‌سازم...

 

ـ از گوگوش شنیدن‌ها

 

ظهور کن 
من شهامت
از تو می‌گیرم

در طول جلسه سه بار می‌شنوم: «امیدوارم افتخار بدید با هم همکاری کنیم...»
صادقانه می‌نویسم که تشنه‌ی شنیدن این جمله‌ام. هزار بار دیگر. 
توی مبل مخملی فرو می‌روم و با این که دنبالچه‌ام یادم می‌آورد امروز بیشتر از ۱۰ ساعت در حالت نشسته بوده‌ام، جوهره‌ی «شادی» آرام در دلم پخش می‌شوم.
می‌خواهم در پاسخ بگویم: «اگر می‌شود چند بار دیگر این جمله را پشت هم تکرار کنید تا اعتماد از دست‌رفته‌ام را بازیابم...»
در عوض لبخند می‌زنم و می‌دانم با این گونه‌های برجسته شده از لبخند، زیباتر از همیشه شده‌ام.

آخیش

ابرهای تیره کم‌کم کنار می‌روند
اتفاق‌های خوب یکی‌یکی می‌افتند
دوباره خبرهای خوبی دارم تا به آدم‌ها بدهم
بیشتر می‌خندم
سایه‌های رنگی پشت پلکم می‌زنم
و خب می‌دانید
هنوز هم آدم‌هایی در زندگی‌ام هستند که دوستشان دارم
و البته بیش از همه‌ی این‌ها
خودم را
خودم را با تمام خوبی‌ها و کاستی‌ها
با تمام توانایی‌ها و تنبلی‌هایم
دوست دارم
دوست‌ دارم
دوست دارم.

سلامتی همه بدها
همه بی‌معرفت‌ها

ـ قال ساسی‌مانکن (ع)