روزی که زندگی زیرو‌رو می‌شود، معمولا درست‌ مثل روزهای دیگر است، مثل همه‌ی صبح‌های دیگر چشم‌ باز می‌کنید، از تخت بیرون می‌آیید، صبحانه می‌خورید، لباس می‌پوشید و با ذهنی درگیر از خانه بیرون می‌روید. به‌ندرت دلهره دارید که مبادا چیزی درست نباشد. بعدها، وقتی قرار باشد ماجرا را تعریف کنید، از همان چیزهای عادی فریبنده شروع خواهید کرد، چیزی که الان باورکردنی نیست...

«در ستایش رنج»، لی سیلز، اشرف السادات حسینی

 

ولی سوال من اینه که آیا چنین روزی رو به خاطر می‌آریم؟
روزی که همه‌چیز دگرگون شد...
به‌زعم من دگرگونی فرآیندی آهسته‌ست و یک‌شبه اتفاق نمی‌افته.
البته این رو هم می‌دونم که همه‌چیز این دنیا نسبیه و در مورد هیچ‌چیزی نمی‌شه با قطعیت صحبت کرد...