نیلوفر فرجی

 

باید بیدار ماند
تمام شب‌ها و تمام روزها را
آنقدر که مُرده بوده‌ام
حالا باید بیدار بمانم تا یک صدمِ ثانیه حتی
نور را از دست ندهم
برای زنده ماندن
برای پُر کردن تمام شیشه‌ها از هوایی که می‌شود تنفس‌اش کرد و بیمار نشد
از آفتابی که سبک می‌نشیند روی موها
از تمام چیزهای خوب
مردمانِ خوش‌رو، خوش‌برخورد،خون‌گرم
از تمام بوهای خوش
عطرهای مجانی
جنس‌های اصل
سینماهای بزرگ، فیلم‌های سه بُعدی
حتی دیوانه‌ی بی‌خانمانی که مرا می‌ترساند
حتی فروشنده‌های بداخلاق
دخترهای زشتِ گند دماغ
همه را درخود دفن می‌شود کرد
انقدر عمیق که دیگر بیرون نیایند
می‌توانم تمام زندگی‌ام را اینجا بگذرانم
تنها غصه‌ام تویی
که نیستی