سرچشمهی امید چیزهایی نیست که در گذشته رخ داده، بلکه خبرهایی است که در باب آینده گفتهاند. گفتهاند روزی خواهد رسید که مردان و زنان در آن ترانه خواهند خواند. اما اکنون دیگر صحبت از زنان و مردان نبود. خودِ آنان بودند که میخواندند. یکیک آحاد خلق که سرود فردا را سرداده بودند. تابیوسان و مالنا تابای و کایتانو دوئنده و پوپولوکا و رامیلا بودند که میخواندند. آندرس مدینا، فلوریندو کِی، کارکامو، سالومه، خاکسترکشان، معلمان، دانشجویان، حروفچینها، خوداسیتا، دکانداران، دهقانان، پیشهوران، دُن نپو روخاس، گامبوسوها، برادران ساموئل، خوامبو و پدر و مادر و خواهرش، فخوی کشیش، مایار، و چیپو-چیپو، و هرمِنِگیلدو پواک و ریتو. آری تمام اینها بودند که سرود فردا را میخواندند. برخیشان زنده بودند و برخی مرده. عدهای هم ناپدید شده بودند. اما در همه حال ترانهی امید را میخواندند. سرود فردا را...
«چشمِ انتظارِ درخاکرفتگان»، میگل آنخل آستوریاس، ترجمهی سروش حبیبی، نشر ماهی
بسیار انگشتشمارند کسانی که آرزوهایشان را به هر قیمت که شده برآورده میسازند.