میروسلاو هولوب

پرنده به آخر آوازش رسیده بود

و درخت داشت زیر چنگال او له می‌شد

 

در آسمان، ابرها به هم می‌پیچیدند

و تاریکی از درزهای کشتی مغروق چشم‌ انداز

به درون جاری بود

 

تنها در سیم‌های تلگراف

پیامی هنوز

چرِق چرق می‌کرد

 

ب-.-ی---ا. ب---ه. خ---ا---ن---ه.

ت-.و. -ی----ک.-پ---س---ر.

د. -ا---ر---ی.

 

*چیزی توی کشو نیست، حرفه هنرمند

در شگفتی این شعر می‌توانم یک روز تمام رو به سقف دراز بکشم و به کسی فکر کنم که در «شعر» هنوز به خانه بازنگشته است و زنی را با موجودی در آستانه‌ی آغاز شدن، دل‌آشوب و تنها، رها کرده است...

کسی که منتظر خبرهای خوش نمانده.

کسی که رفته است و مدت‌هاست بازنگشته تا ردِ به جا مانده از خودش را در زندگی نظاره کند...

درخت زیر چنگال پرنده له می‌شود

تاریکی به درون کشتی مغروف جاری می‌شود

و پیامی در خطوط تلگراف

امیدوار به «خوانده شدن»

همچنان چرق چرق می‌کند...