شماره‌ی صفر، مسول همه‌ی زن‌های سوراخ‌پیداکن تولیدی، می‌گوید «کار ما نشستنیه، کم کم مثل صندلی پهن و صاف می‌شی.»

«جلبک»، کتایون سنگستانی، نشرچشمه

به ممنوعه‌ها وارد شوید!

یکی از لذت‌های نوشتن برای من، نقد است. درواقع همان‌قدر که خود نوشتن را دوست دارم، نقد کردن را هم دوست دارم. پاییز پارسال بود که روی یکی از کتاب‌های «نشر افق» که خیلی سر و صدا کرد یک نقد بلند بالا نوشتم و به یکی از ماهنامه‌ی تخصصی نقد کتاب کودک و نوجوان فرستادم. در واقع به من پیشنهاد نقد کتاب داده شد و من هم روی هوا و با کله قبول کردم که نقد بنویسم؛ آن هم نقد کتاب «کنسرو غول» را.

بعد از ارسال نقد بود که گفته شد نقدم را احساسی نوشته‌ام و عواطف و احساسم نسبت به نویسنده را در نقد دخیل کرده‌ام. صادقانه باید بنویسم که من با نویسنده‌ی این اثر نه پدر کشتگی دارم، نه قصد کوبیدن او و داستانش را داشته‌ام. فقط همیشه فکر کردم این کتاب هیچ‌وقت شایسته‌ی به به چه‌چه‌های فراوان نبوده و نیست. راستش ما همچنان در جامعه‌ای به سر می‌بریم که بین بد و بدتر مجبوریم از بد تقدیر کنیم. وضعیت کتاب‌های تالیفی‌ در ادبیات (و صد البته حوزه‌های دیگر) هم همین است. وقتی نویسندگانی که فقط اسمشان بزرگ شده است و افتضاح می‌نویسند، ما به ناچار از معمولی نوشتن نویسندگان تازه‌کار و جوان ذوق‌زده می‌شویم و فکر می‌کنیم آن‌ها شاهکار ادبی خلق کرده‌اند.

برای این که نقدم یک نقد صادقانه باشد به پیشنهاد یکی از دوستان مجبور به حذف بخشی از این نقد شدم و نسخه‌ی اصلاح شده در فصلنامه‌ی تخصصی کتاب ماه کودک و نوجوان منتشر شده است. اما دلم خواست که نسخه‌ی اصلاح‌نشده‌ی آن را در یادبان و وبلاگم منتشر کنم. این مقاله باید به صورت یک مقاله‌ی تخصصی نوشته می‌شد و من بدون تغییر دادن آن، در وبلاگ و یادبان منتشرش کرده‌ام. این اولین مقاله‌ی تخصصی من در یک ماهنامه‌ی تخصصی است. به امید مقاله‌های بعدی. آمین. لطفا این نقد را تا آخر بخوانید.

 

جلد کتاب

 

چکیده:

کتاب «کنسرو غول» نوشته‌ی مهدی رجبی که توسط نشر افق منتشر شده از دیدگاه‌های مختلف از جمله زبان داستان‌نویسی، شخصیت‌پردازی در داستان، نقش عشق و تکنولوژی در زندگی‌ نوجوانان و ... بررسی شده است.

 

کلیدواژه: کنسرو غول، مهدی رجبی، زبان داستان‌نویسی، شخصیت‌پردازی،

مقدمه:

در جامعه‌ای که نویسندگان یکی از گمنام‌ترین گروه‌های هنری و اجتماعی‌اند و کتابی ـ فرقی هم نمی‌کند در کدام ژانر ادبی باشد ـ بعد از چاپ فقط توسط کتاب‌خوان‌ها شناخته می‌شود، خیلی عجیب است که عده‌ای وبلاگ‌نویس و نویسنده‌ ـ آن‌ هم نه تنها نویسندگان ادبیات نوجوان، بلکه نویسندگان ادبیات بزرگسال ـ هم‌زمان با هم بیایند درباره‌ی کتاب «کنسرو غول» بنویسند و تبلیغ کنند. بله! متاسفانه یا خوشبختانه اسم این فعالیت‌ها و موج کنسروی‌یی که در فضای مجازی و صفحات مختلف راه افتاد اسمش تبلیغ بود، نه معرفی! آن هم با برنامه‌ریزی قبلی و سخاوت بالای نویسنده در هدیه دادن کتابش به هرکسی که می‌خواست کتاب را بخواند یا فضایی را داشت برای معرفی کردن.

اگر قرار باشد این نقد یک نقد صادقانه باشد باید بنویسم که بعد از چاپ «کنسرو غول» و دیدن جلد کتاب در صفحات مجازی مختلف، تصمیم خودم را گرفته بودم که این کتاب را نخوانم! بله درست خواندید. تصمیم من بر نخواندن این کتاب بود. آن هم به یک دلیل منطقی یا غیرمنطقی. اسم تکراری و کلیشه‌ای «کنسرو غول». دو کلمه‌ی «غول» و «کنسرو» کلماتی هستند که تا پیش از این بارها و بارها با آن‌ها ترکیبات مختلفی برای اسم کتاب انتخاب شده‌اند: غول (علی جعفری گوهری)، افسانه‌ی غول‌ها (محمد شمس)، تجربه‌ی موفق یک غول (جواد اطهری)، شانه‌های غول (مسعود لعلی) و ده‌ها کتاب غولی دیگر! به عقیده‌ی من نویسنده‌ی ایرانی هرجا کم می‌آورد و می‌خواهد بامزه‌بازی و خلاقیت از خودش نشان بدهد، دست یک غول را که دیگر حتی شخصیت و قیافه‌اش هم در داستان‌‌ها کلیشه‌ای شده، می‌کشاند و می‌آورد در کارش. حالا هم آمده بود و نشسته بود روی جلد کتابی که همه جا به چشم می‌خورد.

آدمی که کتابخوان باشد همیشه هم نمی‌تواند روی تصمیمات و قول‌ «نخواندن»هایش حساب باز کند. به خاطر همین بود که سعی کردم «کنسرو غولی» را که همه‌جا به چشم می‌آید، بخوانم و قضاوتم را از روی «خواندن» و «آگاهی» بسازم، نه از روی «نخواندن».

«کنسرو غول» داستان پسرنوجوانی به نام «توکا» است که پدرش را از دست داده و با مادر افسرده‌اش زندگی می‌کند. او از مدرسه و به خصوص ریاضیات متنفر است و بزرگ‌ترین آرزویش این است که ترسو، مردنی و کتک‌خور نباشد و روزی یک جنایتکار بشود. در پی اتفاقات و ماجراهایی به یک کتاب دست‌نویس عجیب که زندگی‌نامه‌ي یک جنایتکار حرفه‌ای است، دست پیدا می‌کند و کنسروی را که یک غول درآن زندگی می‌کند، می‌خرد...

 

جسارت یا زیاده‌روی؟!

اگر قرار باشد «کنسرو غول» را در یک جمله تعریف کنم می‌نویسم: دایره‌المعارفی از انواع و اقسام فحش‌ها، تکه‌کلام‌ها، کشف‌های کوچک و بزرگِ زندگی یک پسرنابغه اما معمولی که تخیلات منحصربه‌فرد دارد. 

در طول خواندن داستان و برخورد کردن با انواع و اقسام اصطلاحاتِ خطِ قرمزدار، مدام به این فکر می‌کردم که اسم این جسارت است یا زیاده‌روی کردن؟ واقعیت این است که نویسنده در این کتاب دست به جسارت‌هایی زده که تا پیش از این نویسنده‌ها یا آن را تجربه نکرده بودند یا خیلی سربسته و زیر پوستی در داستان‌هایشان به‌کار بودند که در ادامه به آن‌ها می‌پردازم.

یکی از جسارت‌های نویسنده در این کتاب، انتخاب زبان عامیانه یا به بیان بهتر، پسرانه است. زبانی که پسرها با هم صحبت می‌کنند و کلمات، الفاظ، اصطلاحات و لحنی که به کار می‌برند ویژه‌ی دنیای خودشان است و این هنر، توانایی و تسلط مهدی رجبی است که توانسته این منحصربه‌فردی لحن، زبان و کلمات را در داستانش ارائه بدهد. اما مسئله‌ای که در این داستان وجود دارد استفاده‌ی بیش‌از‌حد از کلمات و اصطلاحاتی مثل «مزخرفات»، «کوفت و زهرمار»، «عوضی»، «صدای نکره»، «کرکر خندیدن»، «لعنتی»، «بدمصب»، «آشغال»، «لعنتی‌ها»، «قارت‌وقورت آروغ می‌زنه»، «می‌خوام تگری بزنم»، «شِرووِر»، «الاغ و چموش»، «بدمصب»، «نفهم جون»، «روانی»، «گت‌وگنده» و ... است؛ به گونه‌ای که بعد از چند فصل دنبال کردن داستان و تکرار شدن این اصطلاحات، کلمات نقش و تاثیر خودشان را از دست می‌دهند و این تصور به‌وجود می‌آید که آن‌ها فقط برای بامزه‌‌بازی و اثبات جسارت نویسنده به کار رفته‌اند، نه جان بخشیدن به زبان منحصربه‌فرد داستان!  این تکرار کلمات و اصلاحات در بعضی از بخش‌های داستان گاهی آن‌قدر زورکی در میان دیالوگ‌ها، نگاه و تفکرات شخصیت اول داستان یعنی «توکا» گنجانده شده که به جای بامزگی و طنز، بی‌مزگی و تصنعی بودن به آن بخشیده.

یکی دیگر از ضعف‌های زبانی، متمایز نبودن زبان داستان با زبانِ داستانِ کتابی‌ست که توکا پیدا کرده است. در دل داستان «کنسرو غول» یک داستان دیگر هم وجود دارد که راوی آن «پرویز» است. پرویز یک جنایتکار حرفه‌ای‌ست که تصمیم به نوشتن زندگی خودش گرفته و در پی اتفاقاتی، توکا کتاب و خاطرات دست‌نوشته‌ی او را پیدا می‌کند. اصطلاحاتی که در بالا از آن‌ها صحبت کردم، هم در داستان توکا و هم در داستان پرویز (جنایتکار) تکرار می‌شود و شدت و لحن زبان هر دو داستان یکی است و اگر فونت متفاوت صفحه‌آرایی نبود، تمایز قائل شدن بین راوی این دو داستان و اتفاقات آن کار بسیار مشکلی می‌شد.

«دم‌دمای غروب رسیدم خونه. دوباره نیگاش کردم. بدمصب نُه روز تموم لنگش رو می‌جنبوند. سرش‌رو قطع کرده بود. ولی هنوز لنگش رو می‌جنبوند. می‌گن یه روز دنیا می‌ترکه. یه مشت خل‌وچل رو سرهم بمب می‌ریزن، هیدروژنی. بعد مردم دود می‌شن می‌رن هوا. بانک‌ها جزغاله می‌شن. گازهای زرد سمی همه‌جارو پر می‌کنن. فکر کن! من نشستم پشت میز یه رستوران پدرمادر‌دار، هنوز خبر ندارم قراره بمب‌هارو بندازن پایین. خوراک بره سفارش دادم. یارو گارسونه داره می‌آردش. خوراک بره تو سینی‌ئه! رو دستش. همون‌جور که داره می‌آد حرف می‌زنه با آدم! این‌قد خوشمزه‌اس! بعد پوووووو! یهو بی‌خبر، همه‌جا با یه نور تند بدمصب سفید می‌شه. نم و خوراک بره و گارسونه و سینی و بقیه، جزغاله می‌شیم می‌ریم هوا. اما می‌گن این عوضی باز زنده می‌مونه. دانشمند‌ها می‌گن. خودم تو روزنامه دیدم. می‌گن صدبار هم که بترکه دنیا، این عوضی دوباره لنگش رو می‌جنبوبه.» (بخشی از داستان پرویز جنایتکار، صفحه 34 کتاب)

 

«مامان رفته بود روی ترازو. هی وول می‌خورد و زل زده بود به عقربه. غبغبش قلنبه زده بود بیرون. نفس می‌کشید سینه‌اش خس خس صدا می‌داد.

داد زد: «وااای! دو کیلو بیشتر شده. آخه من چیزی نمی‌خورم که. این لعنتی یه چیزیش شده...129؟»

داشت ناخن شستش را زیر دندانش لت‌وپار می‌کرد. گفتم: «نه، پات رو صاف بذار...» پایش را جابه‌جا کرد. گفتم: «آ... ببین! 127...»

مامان چند بار پلک زد و بعد یهو پلک نزد. باور کرده بود. سریع از ترازو آمد پایین. با یک دروغ روان‌شناسی ناخن شستش را نجات داده بودم. واقعا 129 کیلو بود. از ماه پیش تا حالا چهار کیلو زیاد شده بود. گفت: «آخه من چیزی نمی‌خورم که...»

ماه پیش دکتر اوووم گفت: «اووووم... برای تقویت روحیه‌ی مامانت باید بعضی چیزهارو ندیده بگیری پسرم. مثلا بهش بگو قیافه‌اش خوبه یا بگو خیلی دوستش داری... اوووم... یعنی حرف‌های امیدوار کننده بزن!»

من گفتم: «یعنی چی؟ یعنی چاخان کنم؟ آخه خب هی داره چاق‌تر می‌شه.»

دکتر اووووم کلی فکر کرد و گفت: «اوووم... چاخان نیست... اینا یعنی روان‌شناسی!»

من گفتم: «یعنی دروغ روان‌شناسی بگم؟»

دکتر اووووم خیلی آرام فقط گفت: «اوووم...» و لبخند زد.

مجبور بودم دست‌کم روزی دویست تا دروغ روان‌شناسی ببافم تا مامان قاتی نکند. از دروغ معمولی خیلی سخت‌تر بود.» (بخشی از داستان اصلی کنسرو غول، صفحه 24 و 25)

 

متن کامل این یادداشت در این لینک:

به ممنوعه‌ها وارد شوید!