کتابخانهی کوچک من ـ گرسنه
باید نظر صادقانهترم دربارهی کتاب «گرسنه» را که چند پست پیش معرفی کردم، با فونت طوسی رنگ و به عنوان «پینوشت» به انتهای یادداشتم اضافه میکردم.
تصویرسازیهای این کتاب را دوست ندارم و بعید میدانم مخاطب کودک با تصویرسازیهای کمرنگ و محو و شخصیتهای عجیب غریب داستان که گویی دگردیسیشدهی حیوانات جهانِ واقعی هستند، ارتباط برقرار کنند.
تماشای تصاویر کتاب برای من تداعی کنندهی عاطفه و احساس گمشدهای بود که ظهرهای تابستان در عین بیعلاقگی به خوابِ ظهر، مجبور بودم بخوابم. من شیفتهی داستانهای تصویری کودکام و از میان کتابهای تصویری، آنهایی بیش از همه در دلم جا دارند که از کلماتِ کمتری برای روایت داستان استفاده کرده باشند و بارِ اصلی داستانگویی را تصاویر به دوش بکشند. «گرسنه» این ویژگیها را دارد، اما نه با تصاویر پرکششی که شما را به وجد بیاورد. شبیه داستانیست که قصهگویش خوابآلود قصه را میگوید به امید به خواب سپردن شما، اما در نهایت خودش است که خمیازه میکشد و به خواب میرود.
اگر قرار باشد از میان کتابهای کودک، کتابی را به عنوان هدیه برای کودکی انتخاب کنم قطعا «گرسنه» انتخاب من نخواهد بود، مگر این که با رویکردی خاص و با نگاه آموزشی این کتاب را برایش بخرم و بخوانم. (منظورم از رویکرد آموزشی همان مفهومی است که نویسنده سعی دارد در قالب داستان به مخاطب کودک خود بیاموزد: سخاوت و مهربانی و نوعدوستی.)