مهربون بودن
«خب من هم جوونم.»
«تو خاصی. برگزیدهای. این یه امتیازه برای تو، اما باید بهاش رو هم بپردازی.»
«بهایی که باید بپردازم اینه که ببینم بقیهی آدمها یه مشت احمقن؟»
«بهایی که باید بپردازی اینه که فقط وجه احمقِ شخصیت آدمها رو ببینی.»
«مگه وجوه دیگهای هم دارن؟»
«آره. از چیزی که میخوام بهت بگم ناراحت نشو. جوونها یه ویژگی دارن که تو نداری. من هم وقتی همسن تو بودم این ویژگی رو نداشتم: اونها مهربونن.»
جو پرسید: «خب، تو الان مثلا مهربون شده ای، نورمان؟»
«نه خیلی، اما بیشتر از قبل.»
«مهربون بودن یعنی چی؟»
«یعنی به دیگران میل و علاقه نشون دادن، یعنی همین جریانی که باعث میشه بین آدمها محبت به وجود بیاد.»
«خیلی مهمه که آدم این ویژگی رو نداشته باشه؟»
«آدم میتونه درک خیلی بالایی از صحنه داشته باشه. میتونه بدون این که مهربون باشه، یه شعبدهباز فوقالعاده باشه.»
«پس مهربون بودن به هیچ دردی نمیخوره.»
«ویژگیها و ارزشهای آدمها نباید لزوما به دردی بخورن. بگو ببینم تو دلت میخواد آدم خوبی باشی یا نه؟»
«تو خودت آدم خوبی هستی، اما خیلی هم مهربون نیستی.»
«میشه بهتر از من بود. مثلا کریستینا رو ببین. اون مهربون هم هست.»
جو به فکر فرو رفت و نگاهش را به زمین دوخت.
«پدرکُشی»، املی نوتومب، نشرچشمه






بسیار انگشتشمارند کسانی که آرزوهایشان را به هر قیمت که شده برآورده میسازند.